آقای مهندس مصطفی توکلی که از مدیران فعال و اثر گذار در
جهادسازندگی ، هلال احمر ، شرکت گاز و هنرستان صنعتی گلپایگان بعد از
پیروزی انقلاب بوده است ، نقش زنده یاد آقای موسوی را در سرنوشت تحصیلی خود
به شرح زیر بیان می کند. در سال تحصیلی ۴۶-۱۳۴۵ که به دلیل بیماری پدرم
و به عنوان فرزند ارشد خانواده مجبور به تامین درآمد برای خانواده از طریق
کارگری و یا ماهی گیری ( شغل پدرم ) بودم ، قصد ترک تحصیل داشتم تا این که
یک روز در حال کارگری در یک ساختمان در خیابان اصلی شهر ، دریافتم که فردی
مرا با صدای بلند فرامی خوانَد. به سوی او شتافتم و دیدم مرحوم آقای موسوی
رئیس دبیرستان فردوسی است. از من سوال کرد مگر تو نباید هم اکنون در کلاس و
دبیرستان باشی؟ اینجا چه کار می کنی؟ پاسخ دادم به دلیل وضعیت خاص خانواده
و مشکلات اقتصادی راه چاره ای ندارم. ایشان به من گفتند که فردا صبح بیا
دبیرستان و سرِ کار نرو . فردای آن روز به دبیرستان رفتم ؛ ایشان آقایان
اردشیری و عمیدی ( معاونان دبیرستان ) راصدا زدند و گفتند آقای توکلی به
دلیل مشکلاتی که با آن دست به گریبان است ، نمی تواند مرتب سر کلاس حاضر
شود. چون آدم با استعدادی است هر زمان که توانست به کلاس می آید و هر وقت
که نتوانست بیاید ، غیبت برای او منظور نگردد. کتاب های سال چهارم دبیرستان
را هم به من دادند و گفتند شب ها مطالعه کن و از طریق دوستان در جریان
پیشرفت درس ها باش و برای امتحانات خود را حاضر کن. در موقعیت دیگری هم
وضعیت مرا به شادروان آقای حسین رادفر دبیر محترم فیزیک یادآور شدند و
گفتند آقای توکلی سال گذشته ( سال سوم دبیرستان ) تمام کتاب طبیعی را در
کلاس کنفرانس داد و حیف است که این استعداد شکوفا نشود. مرحوم رادفر هم به
من پیشنهاد فروش کتاب و مطبوعات را در مغازه ای جنب فلکه ۱۷ شهریور دادند و
گفتند هزینه اجاره آن را روزنامه کیهان می پردازد. من به ایشان گفتم
سرمایه ای برای این کار در اختیار ندارم که فرمودند نگران این موضوع نباش.
به اتفاق هم به مغازه کتاب فروشی مرحوم خادمی رفتیم . آقای رادفر به آقای
خادمی گفتند : " آقای توکلی هرچه کتاب یا ... خواست ، به حساب من به ایشان
امانت بده و در سود حاصل شده هردو سهیم باشید. " مدتی در کتابفروشی کار
کردم و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ که گروهی از کارشناسان سازمان
جغرافیایی کشور به منظور تهیه نقشه جامع شهری به گلپایگان آمدند ، به عنوان
راهنما و دستیار ، آنان را همراهی نمودم.
از آنجا که به علاقه مندی و پشتکار من پی بردند و
از کارم رضایت داشتند ، پس از ۶ ماه به تهران عزیمت نمودم و آنان مرا به
عنوان یک جوان مستعد به سازمان معرفی کردند ، از میان ۶۰۰ نفر از پرسنل آن
سازمان ، بنده را در سن ۲۸ سالگی به عنوان نماینده عالی سازمان نقشه
برداری ایران برای تعیین خط مرزی ایران و عراق برگزیدند. هدف از بازگویی
این موارد کشف استعداد ، راهنمایی و مساعدت بی دریغ مرحوم آقای موسوی بود
که توانستم با لطف خداوند متعال موفق شوم. هرگاه که به رسم حق شناسی خدمات
ایشان و حقی را که بر گردن من داشتند ، مطرح می کردم ، به شدت واکنش نشان
داده و می گفتند : " دیگر این حرف را نزن ؛ تو خودت لیاقت داشتی و من هیچ
کاری نکردم " و... * به غیر جان، چه می توان، که افکنم به پای تو
مرا، که هر چه دارم از تو دارم و عطای تو
تویی که بند جهل را ، گشوده ای ز دست من
منم که نقد عمر را ، فکنده ام به پای تو
تویی که گر به پاس تو ، قلم به جنبش آورم
یقین که دیو جهل و کین رمیده از صفای تو
چو جان من به رایگان ز علم زنده کرده ای
بیا که جان خود کنم به رایگان فدای تو
هنوز در دو چشم من هزار جلوه می کند
کلاس درس و محفل صفای بی ریای تو
هنوز در دو گوش من نوید زندگی دهد
چو نغمه ی فرشتگان ، کلام جان فزای تو
هنوز در سرای دل به یادگار می برم
نشاط خنده های تو ، شرار خشم های تو
گذشتِ عمر در دلم ، همی زند شرار غم
چه قامت خمیده ی تو بینم و عصای تو! علی اکبر جعفری ۱۳۷۴/۲/۱۲ *
جناب آقای جعفری دبیر محترم ریاضیات دکتر حسابی
با
عرض سلام ، زحمات طاقت فرسا و رنج های مرارت باری که شما در راه اعتلا و
رشد و تکوین و تکامل جوانان این مملکت بر خود هموار می کنید ، نماینده ی
میزان ارزش واهمیت ارزش های اخلاقی است که در جنابعالی وجود دارد.
امیدوارم و میدانم که این تعالی اخلاقی در شما بارورتر و بارورتر می شود.
از خداوند بزرگ می خواهم که هر روز از روز قبل تواناتر و کوشاتر و علاقمندتر به خلق خدا و تشنگان علم و معرفت خدمت کنید.
از
این که همیشه به یاد این جانب هستید و همه وقت بنده را شرمنده ی الطاف بی
پایان خود می کنید صمیمانه سپاسگزارم. . حسن موسوی ۱۳۷۴/۲/۲۰
زمانی
که در بیمارستان بستری بودند ، به همراه پسرم به عیادت ایشان رفتم. قدرت
تکلم نداشتند لبخندی حاکی از قدر دانی بر لبانشان نقش بست ؛ گریستم و خدا
حافظی کردم. یا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن
یک قطره نوش کردم و دریا گریستم.